جدول جو
جدول جو

معنی گنده بوی - جستجوی لغت در جدول جو

گنده بوی
(گَ دَ / دِ)
آنکه بوی ناخوش و گنده دارد. (آنندراج). عفن. صیقم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنده بغل
تصویر گنده بغل
کسی که عرق زیر بغلش بدبو باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
مقابل ترش روی. بشاش. خوش خلق. مقابل اخمو. (یادداشت بخط مؤلف) :
صبوح است ای ساقی خنده روی
سر گریه دارم ایاغ تو کوی.
طغرا (از آنندراج).
با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون
باز از شراب غنچه دماغم رسیده است.
کلیم (از آنندراج).
در خمستانی که عشرت را نیابی خنده روی
من بصد جوش تبسم گریۀ ماتم کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
آنکه چیزهای پست و متعفن چون روده و شکنبه و امثال آن خورد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُ)
گنده خواری. رجوع به گنده خور شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُ)
با واو معدوله، صفت آنکه عرق بدنش عفن است. و رجوع به گنده خوی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
صفت گنده دم. رجوع به گنده دم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
در تداول عوام، دعویهای باطل کردن. سخنان بزرگتر از حد گفتن. گزافه گویی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
کسی که گوش او بوی بد دهد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
صفت گنده گوش. رجوع به گنده گوش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
سخنان بزرگتر از حدود خود گفتن. و رجوع به گنده گو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دِ پُ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21000 گزی شمال باختری سرکوهه و 13000 گزی شوسۀ زاهدان به زابل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 300تن است. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ بَ غَ)
کسی که خوی و نم زیر بغلش بسیار بدبو باشد. اذفر. ذفر. (منتهی الارب). اصن ّ:
با زبان معنوی گل با جعل
هر زمان گوید که ای گنده بغل.
مولوی.
- امثال:
گنده بغل را چه سود عنبر و لادن ؟
میرزا ابوالحسن جلوه (از امثال و حکم ج 3 ص 1327)
لغت نامه دهخدا
(گُنْ دِ)
نام پادشاه بورگنی و عموی کلوتیدا است که در سال 516 میلادی میزیسته است
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
آنچه بوی صندل دارد:
بر هوای درخت صندل بوی
جامه را کرده بودصندل شوی.
نظامی.
رجوع به صندل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سفرۀ روی میز، دستمال. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به کندوری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ چِ مِ)
ده کوچکی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود که در 14000 گزی جنوب قلعه نو واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ خوَر / خُر)
رجوع به گنده گو شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُیْ)
با واو معدوله، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به گنده خویی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده بویی
تصویر گنده بویی
بدبویی تعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوش
تصویر گنده گوش
آنکه گوشش بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوی
تصویر گنده گوی
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوی
تصویر گنده خوی
آنکه عرق بدنش بد بو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گویی
تصویر گنده گویی
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوشی
تصویر گنده گوشی
گنده گوش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوزی
تصویر گنده گوزی
سخنان بالاتر از حد خود گفتن گزافه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که عرق زیر بغلش بسیار بد بوست: با زبان معنوی گل با جعل هر زمان گوید که ای گنده بغل خ... (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دمی
تصویر گنده دمی
بدبویی دهان گنده دمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خویی
تصویر گنده خویی
بد بو بودن عرق کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوری
تصویر گنده خوری
خوردن خوراکهای بد و پست (مانند شکنبه روده و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خور
تصویر گنده خور
کسی که چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پزی
تصویر گنده پزی
شغل و عمل گنده پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده بینی
تصویر گنده بینی
کسی که بینی او بوی بد دهد اخشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده بغلی
تصویر گنده بغلی
حالت و کیفیت گنده بغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوزی
تصویر گنده گوزی
((گُ دِ))
گزافه گویی، لاف و گزاف
فرهنگ فارسی معین